9
به نام خداى كعبه
ندايى مىآيد از فراسوى، و تو را مىخواند به حركت، خروش و فرياد. صدايى مىآيد؛ نجواى گامهايى كه عزم رفتن كردهاند، گويى دير زمانى است كه چشم در راه ماندهاند تا آنان را بگويند:
كولههاى خويش برداريد و پاى در اين باديه بگذاريد...
وقتى نزديك مىشوى و درست مىنگرى، مىبينى كه گروهى هنوز باور ندارند مسافر شدهاند و رهرو و سالكاند. همچنان در حيرتاند و گوشۀ عزلت گزيدهاند و مىانديشند به آنچه در پيش رو دارند.
گروهى ديگر سرشار از خروشاند، آنان باور دارند كه سفرى در پيش است؛ كولهها برپشت، بندهاى دل محكم، آماده براى «رفتن»، «شدن»، «ماندن» و «نگاه جاودانه داشتن».
آه! اى انسان، به كجا مىروى و فرياد بر كدامين حنجره مىسايى؟!
كوله بر پشت نهادهاى، ليك، آيا توشه نيز برداشتهاى؟