27قرن بيست و جايگزين نمودن كمونيسم و فاشيسم با اسلام، تلاش نمودند موضوع «خطر اسلام» را به عنوان يك مذهب و تمدن جهانى در قالب جنگ تمدنها يا تقابل آرمانهاى نظم ليبراليستى بينالمللى با حاكميت وحى به طور جدى مطرح و پيگيرى نمايند.
اما انقلاب اسلامى ايران كه براساس قدرت منطق و اقناعسازى رهبر فقيد و كبير انقلاب و منطق حكمت و موعظه حسنه و مجادله به احسن و بنيانهاى مستدل و استوار الهى و مردمى شكل گرفته بود، بهانههاى لازم را براى غرب در جهت ايجاد يك جريان هماهنگ عليه اسلام فراهم نمىساخت و در واقع آنها را به لحاظ منطق خلع سلاح مىنمود. در واقع، منطق انقلاب اسلامى ايران و مردم سالارى دينى ناشى از آن، بهانههاى غرب را براى به چالش كشيدن اسلام به عنوان عامل خشونت و عقبماندگى سلب مىكرد.
نظم ليبراليستى بينالمللى در نيمهى اول قرن بيست فاشيسم و نازيسم و در نيمه دوم آن، كمونيسم را دشمن و رقيب خويش معرفى مىكرد و براساس آن راهبرد كلان امنيت ملى ايالات متحده آمريكا به عنوان ناظم و مدير اين نظم رقم خورده بود. در آغاز قرن بيستويك، چين هنوز چالشگر بالقوه بود و نمىتوانست در قالب بالفعل به عنوان رقيب نظم ليبراليستى بينالمللى تلقى و معرفى شود، اما گرايش به اسلام و حاكميت وحى كه پس از انقلاب اسلامى در ايران به وجود آمد از چنان پيچيدگى و مهارتهاى فرهنگى و از چنان رهبرى داهيانه و خردمندانهاى برخوردار بود كه به غرب اجازه نمىداد راهبرد كلان امنيت ملى والزامات نظامى، امنيتى، سياسى و صرف هزينههاى هنگفت را