19امام جواب مىدهد: «من هرگز با يزيد بيعت نمىكنم. مگر فراموش كردهاى كه در پيمان نامۀ صلحِ برادرم امام حسن عليه السلام ، آمده بود كه معاويه نبايد جانشينى براى خود انتخاب كند.
معاويه عهد كرد كه خلافت را بعد از مرگش به من واگذار كند. اكنون او به قول و پيمان خود وفا نكرده است. من هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد، چون كه يزيد مردى فاسق است و شراب مىخورد». 1مأمور امير مدينه، دوباره نزد امام مىآيد و مىگويد:
- اى حسين! هر چه زودتر نزد امير بيا كه او منتظر توست.
- من به زودى مىآيم.
امام از جاى برمىخيزد. مىخواهد كه از مسجد خارج شود، يكى از اطرافيان مىپرسد:
«اى پسر رسول خدا، تصميم شما چيست؟»
امام در جواب مىفرمايد: «اكنون جوانان بنىهاشم را فرا مىخوانم و همراه آنان نزد امير مىروم». 2امام به منزل خود مىرود. ظرفِ آبى را مىطلبد. وضو مىگيرد و شروع به خواندن نماز مىكند. او در قنوت نماز، دعا مىكند... به راستى، با خداى خويش چه مىگويد؟
آرى، اكنون لحظۀ آغاز قيام حسينى است. به همين دليل، امام حركت خويش را با نماز شروع مىكند. او در اين نماز با خداى خويش راز و نياز مىكند و از او طلب يارى مىنمايد.
- على اكبر! برو به جوانان بنىهاشم بگو شمشيرهاى خود را بردارند و به اينجا بيايند.
- چشم بابا!
بعد از لحظاتى، همۀ جوانان بنىهاشم در خانۀ امام جمع مىشوند. آن جوانمرد را كه مىبينى عبّاس، پسر امّ البنين است. آنها با خود مىگويند كه چه خطرى جان امام را تهديد كرده است؟
امام، به آنها خبر مىدهد كه بايد نزد امير مدينه برويم.
همۀ افراد، همراه خود شمشير آوردهاند. امّا امام به جاى شمشير، عصايى در دست دارد.