23پسرم، عزيزم، حسينم، اى پارۀ تنم و نور چشمم! خوش آمدى و با آمدنت مرا از فكر فردا و فرداها آسوده كردى، من خيلى وقت بود كه انتظار تو را مىكشيدم.
روزى ام الفضل به محضر رسول اكرم(ص) مشرّف شده عرض مىكند:
يا رسول الله شب خواب عجيبى ديدم، پيامبر(ص) مىفرمايد: چه ديدى؟
گفتنش برايم سخت است. اى رسول خدا!
بگو چه ديدى؟!
مثل اين كه ديدم پارهاى از تن شريفتان جدا شده و در آغوش من افتاد!
پيامبر(ص) فرمودند: خير ديدى، ان شاء الله دخترم فاطمه پسرى به دنيا خواهد آورد و تو آن را در آغوشت جاى خواهى داد.
چيزى نگذشت كه فاطمه(س) امام حسين(ع) را به دنيا آورد و چنان كه رسول خدا(ص) فرموده بود من او را در آغوش گرفته و به خدمت حضرتش آوردم.
پيامبر(ص) تا نوزاد را ديد گريه كرد چنانكه چشمانش پر از اشك شد، عرض كردم: يا رسول الله پدر و مادرم فدايت باد شما را چه شده، چرا گريه مىكنيد؟
حضرت فرمود: جبرئيل برايم خبر داد كه اين فرزندم