27به روايت ابناسحاق 240/3 و واقدى 480/2 نعيم بن مسعود اشجعى از قبيله غطفان كه همراه آنان به جنگ مسلمانان آمده بود، گفته است بين نماز مغرب و عشا نزد پيامبر رفتم و گفتم: اى رسول خدا، من اسلام آوردهام ولى قبيلهام از اسلام من بىخبرند، هر چه مىخواهى به من دستور ده. پيامبر فرمود: «تا مىتوانى دشمن را خوار و پراكنده ساز». از آنجا نزد بنىقريظه كه در جاهليت نديمشان بودم رفتم و گفتم اى بنىقريظه دوستى و صميميت مرا با خويش مىدانيد. قريش و غطفان مانند شما نيستند، اگر پيروز نشوند به سرزمين خود باز مىگردند و شما را با محمد رها مىكنند و شما هم به تنهايى قدرت مقاومت با او را نداريد. پس در جنگ با آنان همراه نشويد مگر آنكه گروهى از اشراف و بزرگان آنان را گروگان بگيريد.
سپس نزد قريش آمد و به ابوسفيان و بزرگان قريش گفت از دوستى من با خود و مخالفتم با محمد به خوبى آگاهيد. بنىقريظه از پيمانشكنى با محمد پشيمان شده و شخصى را نزد او فرستاده و گفتهاند ما هفتاد نفر از قريش و غطفان مىگيريم و به تو تسليم مىكنيم تا گردن بزنى و ما تا پايان جنگ همراه تو مىجنگيم مشروط بر آنكه بنىنضير را بازگردانى. آنگاه نزد قبيله خود غطفان رفت و همين مطلب را به آنان گفت. ابوسفيان و رؤساى غطفان عكرمة بن ابىجهل را همراه چند نفر از قريش و غطفان غروب جمعه نزد بنىقريظه فرستادند. عكرمه به آنان گفت توقف ما طولانى و مراتع خشك شده است و چهارپايان در معرض هلاكتاند، آماده باشيد فردا صبح همگى با اين مرد بجنگيم. يهوديان گفتند: فردا شنبه است و ما روز شنبه جنگ نخواهيم كرد. وانگهى ما با