56افتاد و چون به آنجا رسيد، شهر را محاصره كرد. از آن سو، حاكم شهر شام، بلعم بن باعور را فراخواند. بلعم بر اثر عبادت بسيار، «مستجاب الدعوه» شده بود و از اين رو، حاكم به وى فرمان داد براى از ميان بردن يوشع و لشكريانش نفرين كند. بلعم برخاست و بر الاغ خود سوار شد و به راه افتاد، اما الاغ از رفتن سرمىپيچيد. سرانجام بلعم آن حيوان را با ضربههاى شلاق كشت و خود، پياده براى نفرين كردن به راه افتاد، اما در ميان راه با ديدن ماجرايى، نتوانست دعا كند و ناگزير نزد حاكم بازگشت و گفت: راهى براى نفرين كردن آنان نيست، اما من براى نابودىشان راه ديگرى به شما نشان مىدهم: زنان بدكاره را زينت كنيد و به بهانه خريد و فروش، ميان آنان بفرستيد. پيشنهاد بلعم اجرا شد و روسپيان ميان لشكريان يوشع در آمدند. ازاينرو، بسيارى از سپاهيان وى به لغزش اخلاقى و طاعون دچار شدند و شمار فراوانى از آنان، در چند روز مردند.
يكى از سرداران به نام منخاص كه مردى غيرتمند و شجاع بود، از اين ماجرا آگاه شد، نيزه خود را برداشت و ميان لشكريان آمد و به زن و مرد سرگرم به زنا يورش برد و هر دو را كشت. آنگاه فرمان داد كه اعلام كنند: از اين پس، سزاى چنين كارى، مرگ خواهد بود. سربازان يوشع با ديدن اين ماجرا، از كار زشتشان دست كشيدند و از اين رو، طاعون از ميان رفت و سپاهيان به رهبرى يوشع، شهر را