23
ضيافت
«يزيد بن حيان» به دوست قديمىاش «حُصين بن سبره» رسيد. از ديدارش شادمان بود، آخر مدتها او را نديده بود. گرم گفت و گو بودند كه شبحى از دور نمايان شد.
يزيد بن حيان: چه كسى باشد خوشحالتر خواهى شد؟
حُصين: معلوم است ديگر! اگر عمر بن مسلم باشد، جمع سه نفرۀ ما كامل مىشود.
به تدريج سايه به آنها نزديك و نزديكتر شد. با لبخندى دلنشين و هميشگى بر لبانش، آرى همان عمر ابن مسلم بود. سه يار صميمى، لحظاتى را به خوشگويى سپرى كردند و از هر درى سخنى گفتند.
حُصين: دوستان! آيا مايليد به ديدار كسى برويم كه ناگفتههاى فراوانى از رسولاللّٰه صلى الله عليه و آله دارد و مىتواند با روايتى، ما را در رواق تاريخ، به پيشگاه ايشان ببرد و سخن پيغمبر خدا را از زبان صحابى باتقوا بشنويم؟
دوستان حُصين از اين پيشنهاد به وجد آمدند و شادمانه به سوى خانۀ زيد بن ارقم، صحابى رسولاللّٰه صلى الله عليه و آله حركت كردند و كم كم به درب خانۀ مراد خود رسيدند. از او اجازۀ ورود خواستند. زيد، به رسم مهماننوازى، به استقبالشان شتافت و برايشان سفرهاى بىريا گسترد.
حُصين: اى پير معرفت! بر ما منّت نهادى و به