30استفاده كنند، بسيار غمگين و ناراحت بودند. گويى عقدهاى در دل آنان وجود داشت. بغض راه گلوى آنان را گرفته بود، مثل آنكه خارى در گلو داشتند كه فقط با ريختن اشك گشوده مىشد. اما چه مىتوان كرد؟ چارهاى جز تحمل نبود.
كاروان به هتل بازگشت، اما سؤالات فراوانى در ذهن و زبان جوانان جريان داشت؛ چرا سرزمين امن به دست عدهاى متحجّر و از خدا بىخبر افتاده كه به خود اجازه مىدهند هر تهمتى را به هر مسلمانى بزنند؟ چرا اينان جلوى توسل و زيارت را مىگيرند و چرا و چرا و چرا؟
اما عبدالحسين كه بيش از ديگران از آن سخنان