47تكبّر و غرور در بالاى تل قرار گرفته و امام هادى(ع) را نيز به پيش خويش خواند و به سربازان و سپاهيانش كه همگى غرق در سلاحهاى گوناگون و مدرن آن روز بودند دستور داد كه از مقابلش رژه روند، پس از آن كه خليفه از سپاهش سان ديد، رو به حضرت امام هادى(ع) كرده و گفت: تو را به اينجا خواندم كه لشكريان و سپاهيان مرا تماشا كرده باشى!!
متوكّل با اين كار مى خواست امام(ع) را بترساند كه مبادا اقدام به قيامى كند چراكه خليفه ستمگر و خونخوار عباسى، بيش از هر كس از امام هادى(ع) مى ترسيد و نيز نيك مى دانست كه دلهاى پاك مردم مسلمان در گروه محبّت آن امام به حق است و بس.
امام هادى(ع) همانجا در بالاى تلّ، روى به متوكّل كرده فرمود: آيا مى خواهى ما نيز سپاه خويش را به تو نشان داده باشيم؟! خليفه با شگفتى تمام خواهى نخواهى جواب داد كه بلى.
امام(ع) دست به دعا بلند كرد و تا نام خداى را به زبان آورد، زمين و زمان در چشم متوكّل تار و تنگ شد و ديد كه شش جهت، از زمين تا آسمان پر است از فرشتگانى كه سلاح در دست منتظر فرمان امام(ع) مى باشند. پاهايش سست شد و به زمين افتاد و بيهوش شد پس از مدتى كه چشمانش را باز كرد خود را به كلى باخته بود. 1