14
سرود وصال
گفتم: كه روى خوبت، از من چرا نهان است
گفتا: تو خود حجابى، ورنه رخم عيان است
گفتم: كه از كه پرسم، جانا نشان كويت
گفتا: نشان چه پرسى، آن كوى بى نشان است
گفتم: مرا غم تو، خوشتر ز شادمانى
گفتا: كه در ره ما، غم نيز شادمان است
گفتم: كه سوخت جانم، از آتش نهانم
گفت: آن كه سوخت او را، كى ناله و فغان است
گفتم: فراق تا كى؟ گفتا كه تا تو هستى
گفتم: نفس همين است، گفتا سخن همان است
گفتم: كه حاجتى هست، گفتا بخواه از ما
گفتم: غمم بيفزا، گفتا كه رايگان است
گفتم: ز فيض بپذير، اين نيم جان كه دارد
گفتا: نگاه دارش، غمخانۀ تو جان است
شوق مهدى (عج)، فيض كاشانى، ص 74