19
[رشت]
يك ساعت مانده بود به غروب آفتاب كه ورود شهر رشت شديم و به اختيار گارىچى در يك كاروانسراى مخروبۀ كثيف، كه در تمام رشت در كثافت ممتاز بود، ما را مسكن داد و حال آنكه شهر رشت در سى سال قبل مشاهده شده، مانند يك زاويه خرابه به نظر مىآمد وحاليه مثل قصور عاليه سلاطين به نظر جلوه داشت. تمام بناى شهر و اوضاع اهالى و حوالى آن هزار درجه ترقى كرده، تبديل به اعلى و احسن اما چه فايده ابداً شعار مذهب اسلام در وى مشهود نبود.[6]
با وجود وفورىِ همه نوع از نعمت، مع هذا در كمال گرانى و مردمش در نهايت بى شرمى و بى انصافى! اما آفرين به غيرت دو نفر از تجار همشهرى خودمان، يكى جناب مشهدى شجاع و جناب كربلايى على آقاى كركبودى طالقانى كه در پذيرايى ماها خصوصاً بنده منتهى درجۀ انسانيت را به عمل آوردند. در بدو ورود ما به رشت از بابت حرارت و عفونت هوا و خشكى سابقه، به قدرى كار بر اهالى آنجا سخت شده بود كه آب قاطبه آبار خشكيده، عموم خلق عليل و مريض و در ستوه تا به آن درجهاى كه ماها را عبور به كوچه و بازار از كثرت انسداد هوا بسيار صدمه و سخت بود. رجماً بالغيب هوا در ليلۀ چهارشنبه هفتم منقلب شد. به شدّتى باريدن گرفت كه نمونه از طوفان حضرت نوح نشان مىداد كه پيران قديم در اوان عمر خود چنان بارانى نشان نگفتند كه در مدت بيست و چهار ساعت نجومى تمام معابر و سكك از عبور افتاد بلكه كسى را قدرت بر خروج از لانهاش