21مسلم عليه السلام نيز توشهاى غنى از سخنورى به ارث برده بود.
در باب صراحت لهجه مسلم آوردهاند آنگاه كه قاتل مسلم عليه السلام او را به شهادت رسانيد و نزد عبيداللّٰه بازگشت، عبيداللّٰه از او پرسيد: «آيا او را كشتى؟» پاسخ داد: «آرى!» عبيداللّٰه كه از برندگى زبان مسلم عليه السلام در تبيين حق آگاه بود، پرسيد: «وقتى او را بر بام دارالاماره مىبردى چيزى نگفت؟» پاسخ داد: «حمد خدا مىگفت و... من [كه در جنگ ضربهاى از شمشير او خورده بودم]، گفتم: سپاس خدايى را كه قصاص مرا از تو گرفت. سپس ضربهاى به او زدم كه كارى نيفتاد. او را آماده كردم تا ضربه ديگرى به او بزنم. در چشمانم نگريست و گفت: اى بندۀ دنيا! آيا اين ضربه كه زدى به جاى يك ضربهاى كه خوردى نبود؟ من پرسش او را بىپاسخ گذاشتم و با ضربهاى محكم او را كشتم.» عبيداللّٰه سرى تكان داد و گفت: [عجب!] هنگام مرگ هم سرفرازى!» 1 و در اين انديشه كه چگونه تيغ زبان حقگوى مسلم عليه السلام كارىتر و برندهتر از سلاح آنهاست، سكوت كرد.