125تقاضاى پندى كرده است! جلو آمد و بزرگان صف مخالف را نزد خود خواند و گفت: «اين ستيزه براى چيست؟ اگر منظور، غرامت آن تجاوزى است كه جوانان نادان ما كردهاند. من حاضرم از مال شخصى خودم بپردازم! دليل ندارد كه ما براى چنين چيزى، به جان يكديگر افتاده و خون يكديگر را بريزيم!»
آنان كه سخنان عاقلانه سرشار از گذشت اين مرد را شنيدند، غيرت و مردانگىشان تحريك شد و گفتند: «ما هم از تو كمتر نيستيم! حالا كه چنين است، ما از اصل ادعاى خود صرفنظر مىكنيم!» 1
3. روغنفروش
ماجراى عشق و علاقه يك مرد روغنفروش، نسبت به رسول خدا(ص) در مدينه پيچيده بود. اگر يك روز پيامبر را نمىديد بىتاب مىشد! او دنبال هر كارى كه مىآمد، اول راه خود را كج مىكرد و به هر بهانه بود، خود را به پيامبر مىرسانيد و از ديدن او استفاده مىكرد. گاهى كه مردم، دور پيامبر بودند و او، پشت سر جمعيت قرار مىگرفت گردن مىكشيد تا شايد يكبار هم كه شده چشمش به جمال پيامبر بيفتد.