29مىرساند. چند سرباز او را تعقيب كردند، از ديوار دژ پايين پريد، روى زمين شنى فرود آمد، پاى راستش پيچ خورد، بلند شد، لنگ لنگان به سوى ساحل دويد. دروازه باز شد و چند نگهبان مشعل به دست از آن به بيرون دويدند، آنها ادواردو را تعقيب كردند. به ساحل رسيد، اطرافش را نگاه كرد، تخته پارهاى بزرگ برداشت، آن را به آب اندخت. سربازها لحظه به لحظه نزديك تر مىشدند به تخته پاره چسبيد، از ساحل دور شد، سربازها برگشتند. ساعتها گذشت، پاهايش در آب غوطهور بود، اختيارش را به دست امواج سپرد. دست و پايش بىحس شده بود، دلش مىخواست تخته پاره را رها كند. اگر اين كار را مىكرد مرگش حتمىبود، بايد مقاومت مىكرد. اگر شانس يارىاش مىكرد، به خشكى مىرسيد. با روشن شدن هوا خسته و بىرمق اطراف را نگاه كرد. ديگر اميدى به زنده ماندن نداشت، مرگش حتمىبود. آرام آرام از تخته پاره جدا شد. پلكهايش سنگين شد و روى هم افتاد.