64
هواى وطن
گفتم: چرا عبوس و پريشانى؟
گفت: از غم وطن شدهام خسته و ملول.
چون اين سفر، كشيده بسى طول.
گفتم: غمين مباش، كه اين نيز بگذرد.
از خانوادهات چه خبر دارى؟
گفتا: چشم انتظار آمدنم هستند.
گفتم: بار دگر به خانه و كاشانه مىروى،
امّا... حال و هواى معنوى مسجدالحرام،
معلوم نيست باز به دست آيد!
پس مغتنم شمار.
گفتا: دلم بهانۀ ايران گرفته است.
گفتم: كه اين بهانه،
شايد ز بىريالى و بىحالى است.
(خنديد و هيچ نگفت! و من گفتم:)