48
قطره و دريا
اذان مغرب را مىگفتند و مردم، شتابان به سوى مسجدالنبى بودند.
هنوز پشت ديوار بقيع نشسته بود و زيارت مىخواند.
گفتم: حاجى! به نماز نمىرسىها!
گفت: طورى نيست، همينجا مىخوانم.
گفتم: فكر نمىكنى با اين كار، بهانه به دست اينها بدهى كه بر ضدّ ما بدبينى كنند؟ اينها همينطورى هم كلى براى ما حرف درمىآورند، تا چه رسد كه بهانهاى هم داشته باشند!
گفت: آخر نماز كنار بقيع، بيشتر به دلم مىچسبد.
گفتم: كار «دين» كه «دل» بخواهى نيست! تازه، اگر ثواب هم بخواهى، در مسجد پيامبر(ص)