36
خاكىهاى افلاكى
همينكه به هتل رسيد، نفس عميقى كشيد.
گفت: آخيش راحت شديم!
گفتم: از چى؟
گفت: از اين منا و عرفات و چادرهاى گرم و هواى نفسگير زير چادرها.
گفتم: خيلى هم دلت بخواهد! بسيارى از مردم آرزويش را دارند، حالا تو خوشحالى كه ايام منا و عرفات، تمام شد؟
گفت: آخر، خيلى سخت بود، آن وضع ازدحام جمعيت، آلودگى مسيرها، شلوغى دستشويىها...
گفتم: اين يك طرف قضيه است. اما «منا» وادى رحمت بود. جاى پاى حضرت ابراهيم(ع) بود. محل نفس كشيدن اولياى الهى بود. حالا كو كه دوباره قسمت شود به اين سرزمينها بياييم!