40
زين سفر مقصود امسالش تو بودستى نه حج
كالامان گويان به درگاه آمد و جان تازه كرد
خاقانى
كز پى حج رخصتم خواهى ز شاه
كاين سفر دل را تمنا ديدهام
خاقانى
اقبال بين كه حاصل خاقانى آمده است
كاندر سه دو عيد و دو حج شد ميسرش
خاقانى
پس از مقيات و حج و طوف كعبه
جمار و سعى و لبيك و مصلى
خاقانى
پرير نوبت حج بود و مهد خواجه هنوز
از آن سوى عرفات است چشم بر فردا
خاقانى
عيد ايشان كعبه وز ترتيب پنج اركان حج
ركنپنجم هفت طوف چار اركانديدهاند
خاقانى
حج ما آدينه و ما غرق طوفان كرم
خود به عهدنوح همآدينه طوفان ديدهاند
خاقانى
از پى حج در چنين روزى ز پانصدسال باز
بر در فيد آسمان را منقطع سان ديدهاند
خاقانى
جبريل خاطب عرفات است روز حج
از صبح تيغ و از جبلالرحمه منبرش
خاقانى
گر حج و عمره كردهاند از دركعبه رهروان
ما حج و عمره مىكنيم از در خسرو سرى
خاقانى