37او گفت: «واى بر تو، خداوند جزايت را خواهد داد». فرعون گفت: «چه مىگويى ديوانه شدهاى؟» آسيه گفت: «ديوانه نيستم، بلكه به خدايى كه خداى من و خداى تو و خداى جهانيان است، ايمان آوردهام». فرعون مادر آسيه را خواست و به او گفت: «همان بلايى كه سر آرايشگر آوردم را سر دخترت هم مىآورم، مگر اينكه خداى موسى را كافر شود».
مادر آسيه به دست و پاى دخترش افتاد و از او خواست تا هر چه فرعون مىخواهد انجام دهد و خداى موسى را كفر گويد، ولى آسيه گفت: «هرگز خداى يگانه را كفر نخواهم گفت». فرعون دستور داد دست و پاى آسيه را از چهار طرف به چهار اسب ببندند و اسبها را هى كنند تا از چهار جهت حركت كنند (در برخى منابع آمده كه دستور داد تا او را از چهار جهت ببندند و سپس سنگ بزرگى را روى او بغلتانند تا زير آن سنگ آنقدر عذاب بكشد تا بميرد)؛ آسيه چون مرگ را نزديك ديد اينگونه مناجات كرد:
رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ (تحريم: 11)
پروردگارا! خانهاى براى من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايى بخش.
خداوند بار ديگر چشم بصيرت او را گشود و او ملايك را ديد كه او را تكريم مىكنند، از شادى خندهاى بر لب آورد. فرعون گفت: «او