53مانده چراغها را روشن كردند، يك مرتبه رسيديم به جايى كه كوه را سوراخ كردهاند، تقريباً يك ربع در زير كوه مىرفتيم، دو آيةالكرسى، يك حمد و سوره، و ده سورۀ قدر خواندم، دوباره روشن شد، باز به فاصلۀ ده دقيقه به سوراخى 1 رسيديم، چهار پنج دقيقه طول كشيد، باز به فاصلۀ بيست دقيقه به سوراخى ديگر رسيديم، سه چهار دقيقه طول كشيد، اما راه خيلى به عجله مىرفت و صداهاى سخت مىكرد، ده دوازده جا هم به پلهاى خيلى بزرگ رسيديم، راه در روى پل خيلى صداى سخت مىكند، درهها خيلى خوشكل، اشجار جنگلى، و غير جنگلى خوب ديده شد، جايى هم ديديم كه سنگها به يك اندازه و يك قطر، از ضلعهاى قشنگ حجّارى مىكردند، به جهت نماى عمارتها، يكى هم در بين درهها ديدم هيمۀ زيادى را به يك قطر بريدهاند، و بالاى هم مىچينند، كوتاه و قشنگ، راه در هر يك فرسخ يك قراولخانه دارد، و همه جا در كمال نظم، انتظام شهر با انتظام كوره ده به يك قسم است، هر جا كه استپ هست، رئيس عملهجات پايين مىآيد، تلگرافخانه مىرود، آن وقت بيرون مىآيد، سوتكى در دهن دارد، يك دفعه مىزند، فورى كسانى كه بيرون آمدهاند، مىدوند و خود را به اطاق خود مىرسانند، زنگى هم دم تلگرافخانه هست، يك نفر ايستاده است، سه مرتبه مىزند، دفعۀ دوّم زدن سوتك و راه افتادن راه، يك مرتبه است، قدر كمى در اوّل آهسته حركت مىكند، كم كم تند مىشود، نيم ساعت در كمال عجله حركت مىكند، ده دقيقه به آخر ساعت مانده، باز آهستهتر مىشود، اما به قدرى مطيع است، كه از هر اسبى خوش تعليم در فرمانتر است.
باطوم
يك ساعت به نصف شب مانده، وارد«باطوم»كه در كنار«بحر اسود»بود و از بنادر معتبره ودر تصرف«امپراطور روس»است وارد شديم، شهرى مزين، پر از چراغهاى برق و نفت، كوچه و خيابانهاى وسيع خوشگل، درختهاى سبز و خرم، همه چهار خيابان،