65
به آيين نخستين نيمۀ ليل
به سوى راه رو آورد چون سيل
روان بر سوى عين ذات گرديد
ده و دو فرسخ از ره را نورديد
پس آن گه عصر تنگ آنجا رسيدند
ر رنج ره نوردى آرميدند
از آنجا نيمۀ شب كوچ شد باز
به آهنگ نفير نغمه پرداز
ز خواب ناز سر برداشت پاشا
ز خرگه شد بيرون آن مرد دانا
بلاطه رخش همت را جهانيد
سپه را تا به شش فرسخ دوانيد
از آنجا شد روان چون بحر يك بار 1
همان در نيمۀ شب كرد ايلغار
ده و يك فرسخ از ره چون بپيمود
به بلغاخايى منزلگه بفرمود
از آنجا نيمه شب كوسى بنواخت
سوى قطرانه هم فرسخ عنان تاخت
همان دستور از آن وادى روان شد
ز تك اسبش به صرصر هم عنان شد
ده و دو فرسخ از ره چون بپيمود
نزول اندر حسا آن گه بفرمود
از آنجا باز اندر نيمۀ شب
برون آمد ز خرگه چو كوكب
دم اندر ناى در پيشش دميدند
كتلهاى سماوش 2را كشيدند
روان تخت روانش شد به هامون
قشون از پى روان چون رود جيحون
(12)سوى عينفر 3بعد از هشت فرسنگ
رسيد و كرد در آنجا شبى لنگ
از آنجا چاشتگاهى كوچ فرمود
ده و يك فرسخ از هامون پيمود
كشيدند اندر معان آنگه عنان را
گشود از بهر آسايش ميان را
چو سر زد آفتاب عالم آرا
جهان گرديد از نورش مصفّا
اميرالحاج با حجّاج و لشكر
روان گرديد از آنجا چو صرصر
طناب خيمه را در امعياش
كشيد از بعد شش فرسنگ فراش