7
مقدّمه
هر كه در آفاق گردد بو تراب
باز گرداند ز مغرب آفتاب
اقبال لاهورى
خورشيد چتر خود را از زمين جمع كرده بود و شب آرام آرام بستر خويش را پهن مىكرد،مسلمانان براى نماز مغرب آماده مىشدند، ناگهان صدايى عجيب-مانند صداى حركت دو سنگ آسياب بر يكديگر،يا حركت شديد ارّه بر روى چوب،يا حركت قرقرههاى بزرگ كه با آن از چاه آب بالا مىكشند-به گوش رسيد،همۀ چشمها به سمت مغرب چرخيد،جايى كه صدا از آنجا به گوش مىرسيد، دهانها از تعجّب باز ماند،خورشيد در حال بازگشت بود،گويا از غروب خويش پشيمان شده بود،همينطور بالا و بالا مىآمد و نورش كوه و دشت را روشن مىكرد،تا اينكه در موقعيّت عصر قرار گرفت.
چه خبر شده است ؟ ! مگر بار ديگر يوشع-وصىّ حضرت موسى عليه السلام-به دنيا بازگشته است ؟ همۀ ديدهها به سمتى چرخيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حال استراحت بود،پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه ساعتى پيش سر بر دامن على عليه السلام در حال استراحت بود از جاى برخاسته و دست به دعا برداشت:«خدايا،بندۀ تو على در راه فرمانبردارى از تو