18براى اطمينان بيشتر به افرادى مراجعه كنم كه پيشتر اين سفر روحانى را تجربه كردهاند. فكرى به ذهنم مىرسد.
بهتر است سراغ دوست شفيق و يار همراه و صاحب دلم بروم كه اين سفر روحانى را آزموده است و از او رهتوشه برچينم.
نزديك اذان مغرب است. آواى آسمانى كريمۀ قرآنى از بلندگوهاى مسجد شنيده مىشود و عاشقان اللّٰه، سبكبال، با گامهايى استوار، به سوى خانۀ خدا در حركتند.
آنان با شنيدن دعوت به گفت و گو با خدا آن هم در خانۀ خود، از دنيا و دلمشغولىهاى آن دست شستهاند و چون شهابى جهنده، با هواهاى نفسانى و موانع بازدارنده پا گذاشته و ره به خانۀ دوست سپردهاند.
با خود مىگويم حتماً بايد درميان نمازگزاران باشد. او را در چند قدمىام حسّ مىكردم. وضو مىسازم.
طهارت وضو تا تار و پود وجودم نفوذ مىكند. انگار در شبستان درونم، چراغ معنويت روشن شده باشد.
ناگهان صدايى آشنا، ضربان قلبم را در قفس تنم دو چندان مىسازد. همان كلام هميشگى و صميمانه؛ سلام عليكم، چگونهاى مؤمن؟ با اشتياق به سوى محمد برمىگردم. انگار تمام دنيا را به من داده باشند. به راستى كه ديدار دوستان چه قدر آرامش بخش است. هر چند اشتياق زيادى به هم سخنى با او دارم، ولى حالش را مىشناسم و مىدانم در زمان عبادت و راز و نياز با خدا مىخواهد غريبهها وارد نشوند. در اين حال، سخن از دنيا و مافيها را نمىپسندد و مىخواهد به راه آسمان و ملكوت