53
خواهرا! چون برسنان بينى سرم
بردبارى كن به حق مادرم
در تاريخ آمده است كه چون زينب مشاهده كرد امام عليه السلام روى زمين افتاد و لشكر بىشرم و مأموران ننگين پسر مرجانه و يزيد اطراف بدن مطهرش را براى به شهادت رساندن آنحضرت گرفتهاند از خيمه بيرون آمد و خطاب به پسر سعد با سرزنش و ملامت و بهصورتى تحقيرآميز فرمود:
«يَا ابْنَسَعْد! ايُقْتَلُ ابُوعَبْدِاللّٰهِ وَ انْتَ تَنْظُرُاِلَيهِ»؟
[ اى پسر سعد! آيا ابوعبداللّٰه الحسين كشته مىشود و تو مىنگرى؟]
يعنى چگونه تن به اين ننگ و پستى مىدهى كه فرزند عزيز فاطمه و پسر پيغمبر خدا را در پيش روى تو بكشند و تو كه ادعاى مسلمانى مىكنى و خود را يك انسان مىدانى و از نظر قرابت و ارتباط با آنحضرت نيز هر دو از تيرۀ قريش و هر دو از شهر مكه و اهل حجاز هستيد هيچگونه دفاعى از او نمىكنى و اينگونه بىتفاوت هستى؟
ابن سعد كه تا به آن ساعت سرمست پيروزى و مغرور امارت و رياست برلشكر پسر زياد بود و جز تملق و چاپلوسى و اظهار ذلت و خوارى چيزى نديده بود، و در فكر بود تا غائله هر چه زودتر پايان پذيرد و او به حكومت رى - كه همۀ اين ننگها را براى رسيدن به آن برخود خريده بود - برسد و پيوسته خوابهاى طلايى رفتن به استان رى و