44[ اگر خدا را يارى كنيد او هم شما را يارى و ثابت قدمتان مىكند.]
رفتار امام عليه السلام نيز با خواهرش مىتواند شاهدى بر اينمطلب باشد.
در شب عاشورا
شيخ مفيد رحمه الله مىنويسد: حضرت علىبن الحسين عليه السلام در روايتى چنين فرمود است: در شب عاشورا در خيمهام نشسته بودم و عمهام زينب از من پرستارى مىكرد، در آنهنگام پدرم به خيمۀ خود رفت و «جوين» غلام آزاد شدۀ ابىذر غفارى نزد او نشسته بود و شمشير آنحضرت را اصلاح مىكرد، پدرم شروع بهخواندن اشعار زير كرد كه حاكى از بىوفايى دنياست:
ياٰ دَهْرُ! افٍّ لَكَ مِنْ خَليٖلِ
و اين اشعار را دو يا سه بار تكرار كرد و من از خواندن اين اشعار مقصود او را دانستم ، بغض گلويم را گرفت اما خوددارى كردم و به هر ترتيبى بود خاموش شدم و دانستم زمان بلا فرارسيده است. ولى عمّهام زينب چون دل نازكتر از من بود با شنيدن اين اشعار ، بىتاب شد و نتوانست خوددارى كند، و لذا بىتابانه از جا برخاست و بهنزد امام عليه السلام