34در حال خود نبوديم تا به وسط كوه رسيديم، ناگهان متوجه شديم كه آن پيرمرد در خيمه مانده و آتش منطقه را فرا گرفته است. مطمئن شديم كه وى در آتش سوخته است، امّا وقتى كمى جلوتر رفتيم و به بالاى كوه رسيديم، پيرمرد را در حالى كه ظرف آبى در كنارش بود يافتيم. از او پرسيدم: چگونه به اينجا آمدى؟ گفت:
وقتى شما مرا تنها گذاشتيد، آقايى آمد و دستم را گرفت و به كنار اين چادر آورد و گفت: «همينجا بنشين تا رفقايت بيايند اين هم آب است، هرگاه تشنه شدى بنوش.»