102
در بازگشت از جمرات
جناب آقاى علمالهدى در جلسهاى كه پيشتر اشاره شد، كرامت ديگرى بدين شرح نقل كردند:
«مرحوم ابوى ما از اصحاب خاص مرحوم آيةاللّٰه ارباب بودند. آنان پنج - شش نفر بودند كه با مرحوم ارباب مادام العمر انس داشتند. در سال 60 به حج مشرف شده بود. روز يازدهم به هنگام رمى جمرات گم مىشود و اين قضيه تا بعد از ظهر طول مىكشد.
وضعيتش به گونهاى نبود كه بتواند اين حالت را زياد تحمل كند. او مىگفت: احساس كردم كه مُشرِف به مرگم، در گوشهاى نشستم و به آقا امام زمان عليه السلام متوسل شدم و عرض كردم: «حالا كه بناست از دنيا بروم، لااقل عنايتى كنيد كه به ايرانىها برسم و بعد، از دنيا بروم.» در همين حال فردى مرا به اسم صدا زد كه فلانى! كاروانت را گم كردهاى؟ گفتم: بله، فرمود: به دنبال من بيا. شايد سه - چهار قدم راه نرفته بوديم كه فرمود: «اين كاروان شماست!»
تا به خود آمدم كه او را بشناسم و با وى صحبت كنم، اطرافم را خالى ديدم و هر چه نگاه كردم ديگر