100صاحب الزمان ادركنى » جوان عربى را ديديم كه از ركاب ماشين بالا آمد و گفت: «انا دليلكم » و ماشين حركت كرد، پس از چند دقيقه كه تپهها را دور زد، ما را به مقصد رساند و به مجرد رسيدن، كه چند ماشين بارى هم به آنجا رسيده بودند، از ماشين پياده و غايب شد.»
* حجتالاسلام آقاى محمد حسين مؤمنپور نيز داستانى دارند شبيه به آنچه ذكر شد:
«در سالى، به همراه دو كاروان، كه مدير يكى از آنها آقاى كاشانى بود، از قم براى زيارت خانۀ خدا، راهى ديار وحى شديم. چون ابتدا بايد به مكه مىرفتيم، لذا بايد در جحفه محرم مىشديم. كسانى كه سابقۀ بيشترى دارند، مىدانند كه راه جحفه، شنى بود و حركت از اين مسير، به ويژه شبها خطر بسيار داشت. خوشبختانه در اين زمان راه حجفه آسفالت گرديده است.
به هر حال، از مديران كاروانها تقاضا كردم كه همگى با هم حركت كنيم تا اگر حادثهاى رخ داد، يكديگر را يارى كنيم. نُه ماشين بوديم كه بايد نُه كيلومتر راه را طى مىكرديم و در بعضى از جاها، جاده تا حدود پنج متر شن بود. نه از برق خبرى بود و نه از امكانات