20پيچيد و جز بازخورد كوه، كسى به ندايش پاسخ نمىداد، سرآسيمه به سعى صفا و مروه رو آورد و هرچه جستجو كرد كمتر يافت و سراب آب بيشتر روحش را مىآزرد و جز خشونت از سنگهاى سياه و لهيب سوزان صحرا پاسخى نمىشنيد و در اين حال كه جانش به لب رسيده بود و مرگ حتمىِ اسماعيلش را لحظه شمارى مىكرد، ناگاه سروش غيب ندايى بر كشيد و مدد غيبى دستگيرش شد و جبرائيل امين به ياريش شتافت و هاجر آمد كه مرگ عزيزش را ببيند اما بر خلاف انتظار بازى او با آب زمزم را ديد! اين بار اشگ شوق ريخت كه خداى من رؤوف و مهربان است و وعدۀ الهى تخلّف ناپذير! اينجا بود كه بارقۀ اميد درخشيد و شاهد فيض ربوبى و پيك ايزدى گرديد و از آن آزمايش بزرگ، سرخ روى و سر بلند به در آمد تا پردهدار حجاب غيب باشد و محرم حرم دوست و ملازم كعبه گردد و همانجا معتكف باشد و در آنجا جان بسپارد و آن را براى هميشه آرامگاه خويش بر گزيند و در حجر اسماعيل زيارتش نمايند و خاطرۀ درخشانش را در ميان صفا و مروه با سعى و طواف حاجيان، طى هزاران سال تكرار كنند و صفا و مروه كه محل سعى او بود از «شعائراللّٰه» گردد. كه: