22آيا به مقدار رفتن به حج و برگشتن برايم مىماند يا نه؟ گفتم بيا ما را ناصر باش نه اين كه حرف بقيه را تكرار كن!
ناصر: ولى با اين حساب ديگر نمىتوانى دكان داشته باشى، چون تا سال ديگر قيمت دكان بسيار بالا مىرود و تو ديگر قدرت خريدن حتى يك وجب آن را هم نخواهى داشت.
على: مگر تا سال گذشته كه اين يك دانگ را هم نداشتم چه اتفاقى افتاد؟
به علاوه در حديث است كه «حج و عمره» فقر را از بين مىبرد همان طور كه كوره آهنگرى زنگارهاى آهن را زايل مىكند.
جناب ناصرآقا! بنده به لطف خدا اميدوارم، اگر ديدم استطاعت دارم دكان را مىفروشم و حج واجبم را به جا مىآورم، از ما انجام وظيفه و از خدا هم لطف و عنايت.
گذشته از اين اگر خداى ناكرده بنا باشد كافر بميرم، دكان و پاساژ و امثال آن كه در قبر بهكار من نمىآيد.
ناصر: مثل اين كه حق با توست على آقا! بهتر است من هم به جاى مسخره كردن به فكر حساب و كتاب و قيامت خودم باشم، فعلاً خداحافظ.
* پس از چند ساعت رسيدگى دقيق معلوم شد كه دويست هزار تومان پول نقد و يا نزديك به نقد دارد و سيصد هزار تومان هم از مردم طلبكار است كه سررسيد بعضى از آنها در ماه جارى است و مقدارى هم در چند ماه آينده وصول مىشود، اما در مقابل اين سرمايه هفتصد هزار تومان بابت قرض دكان بدهكار است كه هر ماه بايد صد هزار تومان بابت قسط آن بپردازد؛ و در كل اگر دكان را نفروشد بدهيهاى او دويست هزار