14فلان شهر است و مرد مىگويد اشكال ندارد هر دو سه ماهى يك بار برو و سرى به او بزن، اين خودش اجازه دادن است. خانم! راستى پولش چى مىشود؟ همين الآن يك ميليون تومان پول مىخواهد. شما اين همه پول را از كجا مىآورى؟
نرگس: اگر خدا روزى بكند و خودش ما را طلبيده باشد پولش هم درست مىشود، انشاءاللّٰه فردا مىرويم بازار و طلاهايى را كه دارم مىفروشيم؛ يك سرويس طلا، چند سكه بهار آزادى و چندتا خردهريز ديگر؛ فكر مىكنم بشود آن را جور كرد.
على: سكه بهار آزادى؟! از كجا آوردهاى؟ مثل اين كه توى خانه ما هم چيزهايى پيدا مىشود و ما بىخبريم!
نرگس: مگر فراموش كردهاى؟! الآن چند سال است كه از پدرم عيدى سكه طلا مىگيرم، يكى از آنها را عيد پارسال از پدرم عيدى گرفتم و يكى ديگر را هم امسال عيد، و چندتايى را هم از پولهاى خودم از مزد ژاكتبافى و آموزش خياطى و... خريدم.
على: دست مريزاد به اين زن پرتلاش و فعال. خوب سرويس طلا كه براى زينت شما بوده اشكالى ندارد مىفروشيم و بحثى هم در آن نيست، اما سكهها نياز به بررسى دارد.
نرگس: چه بررسىاى؟! دوازده سكه داشتم به نيت دوازده امام، تازه مىخواستم دو تاى ديگر هم بخرم كه چهارده معصوم كامل بشود.
على: نيت آن را كارى ندارم سكهها را چه وقت خريدهاى؟
نرگس: چهارتاى آنها را دو سال پيش، چهار تا را هم پارسال، و يكى دو تا را هم همين يك ماه پيش خريدم.