16شانهها تكان مىخورد، اين حالت در نماز مغرب نيز تكرار مىشود، چرا اين روزها؟! وچرا...
نماز تمام مىشود و صفوف منظم آرام آرام درهم مىآميزد. گروهى به سوى خانهاند و گروهى ديگر از لابلاى صفوف به سوى مزار رسولالله (ص) ؛ براى زيارت قبرش - كه مسلمان تمام رازهاى دين و ايمانش را در آن مىنگرد - عشق همگانى است.
گو اينكه برخى پنداشتهاند و يا چنين بر پندارها دادهاند كه آن پنجرههاى رو به معشوق را اگر رخصتى باشد تنها شيعيان به آغوش مىكشند، امّا نه چنين است؛ سياهانى كه تمام آرمانشان را در اينجا مىنگرند با اشكهاى زلال غلطيده بر گونههاى سياه، و با نالههاى برخاسته از دلهاى سپيد در انتظارند كه رخصتى يابند و با آغوش كشيدن قبر، با رسولشان زمزمه كنند، مصريان، الجزايريان، و... تمام اقاليم قبله چنيناند، مگر نه اين است كه اينجا تنديس ابرمردى خفته است كه تمام عظمتها و كرامتها، شرافتها و راديهاى روزگاران و انسانيت را در خود يكجا دارد. مسلمان اينجا احساس قرابت مىكند و بر اين باور است كه در محضر پيامبر (ص) نشسته است، و با همه وجود آهنگ رازگويى دارد امّا...
* * *
تربت پاك امامان
نبوت در ولايت استمرار مىيابد و محمد (ص) در على (ع) وفرزندانش در جاريهاى زمان جلوه مى كند، واكنون تو كه با پيامبر (ص) زمزمه كردهاى آماده مىشوى تا با امامت سخن بگويى، پس آهنگ بقيع كن.
بقيع گورستانى ديرپاست؛ كه انسانهاى بسيارى بر خاك آن خفتهاند. بقيع روزگارى بيرون از مدينه بوده است امّا امروز در دل آن جاى دارد. در گوشهاى از بقيع قامت عطرآگين چهار تن از پيشوايان راستين هدايت (حسن بن على، على بن الحسين، محمد بن على و جعفر بن محمد - عليهمالسلام -) در دل خاك است كه روزگارى با حرمى خرد و منارهاى كوچك نمودى دلپذير داشته است. امّا امروز در تابشگاه آفتاب