75زيارت جامعه خواندم و سپس در كنار بقيع نشستم و به خاك تيرۀ بقيع نگريستم و اعماق تاريخى را كه به اين خاك گذشته بود جستجو كردم.
ساعتى در كنار بقيع نشستم. تلاش مىكردم تا به درك بيشترى از حضور در اين قطعه از خاك متبرّك خدا دست يابم؛ جايىكه معلوم نبود پس از گذشت اين روزها (كه مثل برق مىگذشت) دوباره حضورش را تجربه كنم.
26 فروردين 75
شبى كه گذشت، دير خوابيدم. حال مساعدى ندارم. درمانگاه هم شلوغ شده، صدا كردند. رفتم كمك. خلوتتر كه شد برگشتم.
لباس كار را از تن در آوردم. به سمت بعثۀ رهبرى، به منظور ملاقات آقاى قدس، كه از خبرنگاران روزنامۀ جمهورى اسلامى است و قبلاً به ديدارم آمده بود، رفتم. در راه مغازهها و اجناس مغازهها را نيز تماشا مىكردم. قيمت كردم اما چيزى نخريدم تا اينكه به ساختمان بعثه رسيدم. در بعثه دكتر تاج مير را ديدم و با هم به اتاق آقاى قدس رفتيم. كمى نشستيم و تعدادى نشريۀ زائر گرفتيم و به بيمارستان برگشتيم.
نزديك غروب، به حرم نبوى رفتم. گشتى در صحن مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله زدم و سپس داخل مسجد شدم. در داخل مسجد قدرى به سمت شمال رفتم. به انتهاى مسجد نرسيدم و برگشتم.