49غار حرا، گرچه از آن دور افتادهايم و امكان صعود به آن برايمان فراهم نگرديده اما قلب همگان براى ديدنش به تپش افتاده است.
حرا همان غارى است كه همچون مونسى پيامبر را در آغوش خود جاى مىداد و محرم راز و نياز او مىگرديد. از حرا بوى كلام جبرئيل به مشام مىرسد و نداى آسمانى كلمات قرآن همچون «اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ» 1 گوش را مىنوازد.
حرا صداى نالههاى پيامبر را در خود منعكس مىگرداند و همچون مهتابى عالمتاب، چشم زائران را به سيماى كبودش مىنوازد. كوه نور از دوردست نيز با تو سخن مىگويد گويى به اندازۀ عمر طولانىاش خاطره براى گفتن در سينه دارد. او سخن مىگويد، از شبها و روزهايى كه پيامبر بر ارتفاعات آن مىايستاد و چشمان مباركش را به كعبۀ يار مىدوخت و شروع به راز و نياز مىنمود. او سخن مىگويد از اوقاتى كه جبرئيل به آن حضرت نزول مىيافت و با نداى آسمانى كلمات وحى را بر او مىخواند.
او سخن مىگويد از لحظاتى كه آيات الهى قرآن بر سينۀ پيامبر نقش مىبست و از بركت اين آيات وجود او سراسر نور مىگرديد و او سخن مىگويد از قدمهاى استوار بانويى