14اينچنين فضا را پر كرده است:
«اَللّٰهُمَّ انىّٖ وَقَفْتُ عَلىٰ بٰابٍ مِنْ ابْوٰابِ بُيُوتِ نَبِيِّكَ صَلَوٰاتُكَ عَلَيْهِ وَ اٰلِهِ و قَدْ مَنَعْتَ النّٰاسَ انْ يَدْخُلوُآ الاّٰ بِاِذْنِهِ فَقُلْتَ يا ايُّهَا الَّذيٖنَ اٰمَنوُا لاٰ تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِىِّ الاّٰ انْ يُؤْذَنَ...»
«خدايا من ايستادهام بر درى از درهاى خانههاى پيغمبرت كه رحمت تو بر او و بر خاندان او، و به راستى منع كردى مردم را كه درآيند، جز به اجازۀ او، پس فرمودى اى كسانى كه ايمان آوردهايد داخل نشويد به خانههاى پيغمبر، مگر آنكه اجازه داده شود به شما...»
ناگهان آوايى بلند همگان را مىخواند، كه اكنون لحظۀ ديدار يار است، به سوى كويش بنگريد! زمانى كه چشمان حقيرت به گنبد سبز رنگ پيامبر مىافتد، احساس ناتوانى سراسر وجودت را دربر مىگيرد، ديگر چشمانت را مانعى نيست، سيل اشكهايت سرازير مىشود، قدمهايت توان حركت و زبانت قدرت تكلم را در مقابل اين بارگاه عظيم از دست مىدهد.
اى ديده و دل هر دو به ديدار تو شايق
حال اين روضۀ پرنور و تابناك كه همچون بهشت برين در برابر ديدگان پراشتياق زائران جلوهگر است، مرقد پاك و منور رسول اللّٰه است.
صداى نالههاى جانسوز دوستانم، يكى پس از ديگرى برمىخيزد، احساس مىكنم آنها نيز انتظارشان به پايان رسيده و اندك اندك غم روزهاى دورى را از قلب به ستوه آمدهشان بيرون مىريزند.
در اينجا چيزى را مىبينى، كه چشمانت تا به حال هرگز قدرت درك آن را نيافته بود، چيزى كه با تمام وجود احساسش مىكنى، و آن شكوه و عظمت وصال و ديدار با پيامبر پاك خداست و ما كه مدّتها همچون مرغ در قفس به اشتياق زيارت و حضور بر مرقد او بال و پر زدهايم، اكنون عقدۀ دل مىگشاييم و به درگاه مقدسش عرضه مىداريم:
«يٰا سٰادَتِي وَمَوٰالِيَّ إِنِّى تَوَجَّهْتُ بِكُمْ أَئِمَّتِي وَعُدَّتِي لِيَوْمِ فَقْرِي وَحٰاجَتِي إِلَى اللّٰهِ، وَتَوَسَّلْتُ بِكُمْ إِلَى اللّٰهِ، وَاسْتَشْفَعْتُ بِكُمْ إِلَى اللّٰهِ،فَاشْفَعُوا لِي عِنْدَاللّٰهِ، وَاسْتَنْقِذُونِي مِنْ ذُنُوبِي عِنْدَاللّٰهِ، فَإِنَّكُمْ وَسِيلَتِي إِلَى اللّٰهِ، وبِحُبِّكُمْ وَبِقُرْبِكُمْ أَرْجُو نَجٰاةً مِنَ اللّٰهِ، فَكُونُوا عِنْدَاللّٰهِ رَجٰائِي يٰا سٰادَتِي يٰا أَوْلِيٰاءَاللّٰهِ»
«اى سروران و آقاهاى من، حقيقت آنكه من، به واسطۀ شما كه ذخيرۀ روز فقر و حاجتم مىباشيد، رو به خدا آوردم، شما را شفيع خود، در پيشگاه خدا قرار دادهام.