40ما را بزداى و به توان و نيرو و قوت خود، اندوه اينان را بر طرف ساز.»
جبرئيل فرود آمد و گفت: «اى محمد صلى الله عليه و آله ! خدا گفتۀ تو را شنيد و دعاى تو را پذيرفت و باد دَبوُر 1 را با فرشتگان مأمور ساخت تا قريش را پراكنده سازند!»
اين بود آن چه كه در كتاب نوشتهاند و خواندن آن هم كمتر از يك دقيقه وقت گرفت. بله، رسول خدا دعا كرد و دعايش مستجاب شد، در اين چند سطر رازى بسيار عظيم مىبينم. فعلاً بايد از پلهها پايين بروم و مواظب همسر و نهنه گلوارى باشم كه از پلهها سُر نخورند. فكر كردن دربارۀ اين راز بزرگ را به وقت ديگر موكول كنم.
به اتفاق همسرم و نهنه گلوارى به مسجد حضرت على عليه السلام ، مسجد سلمان و مسجد حضرت زهرا عليها السلام رفتيم و من در هر كدام دو ركعت نماز تحيّتخواندم. البته يك دو ركعتى هم براى پدر و مادرم. در مسجد حضرت زهرا عليها السلام گريستم. اصلاً نمىتوانم بگويم چرا؟ آهنگ و لحن و شكل گريهام مثل اين كه با روزهاى ديگر فرق داشت. اگر به من نخندند و خُرده نگيرند بايد بگويم گريه هم شكلهاى مختلف دارد. اگر متخصص گريهشناس هم وجود داشتهباشد مىتواند از شكل گريه احساس فرد را درك كند.
حالا دوست داشتم نيم ساعتى تنها باشم، كمى بينديشم، به اطراف نگاه كنم. به 1400 سال قبل برگردم. واى كه در روزهاى جنگ خندق در اين منطقه چه محشرى بوده! خوشا به حال اين كوه! اين سنگها! اين ريگها! اين فضا! اين جا جنگ خندق بوده! رسول خدا صلى الله عليه و آله ! على عليه السلام ! واى بر من! واى بر اين قلم دستم كه چه بىاحساس و راحت نام آنان را مىنويسم! واى بر انديشهام كه چه تصورات كودكانهاى از آنان دارد! مگر