46ناقص نمايد، پس ابراهيم عليه السلام فرمود كه از جهت قسم، هاجر را ختنه نمود 1؛ بدان سبب تا حال ختنۀ دختران در ميان عرب و اهل حبشه باقى مانده و در شريعت رسولخدا صلى الله عليه و آله نيز سنّت شده 2، و ساره را از جهت نبودن اولاد غمى شديد روى داده دوباره به غضب آمده قسم خورد كه ديگر بار با هاجر در يك بلد ساكن نشود، و به ابراهيم عليه السلام گفت كه :
اسماعيل عليه السلام را با هاجر به صحرايى ببر كه در آن آب و زراعت و عمارت نباشد. و متّصل آن حضرت را دربارۀ هاجر آزار مىكرد، و به اين سبب ابراهيم عليه السلام نيز غمگين بود، چون شكايت اين واقعه را به خداوند عالم نمود وحى رسيد كه : مَثَلِ زن، مَثَلِ دندۀ كج است، اگر او را به حال خود گذارى از آن متمتّع مىشوى و اگر راست كنى مىشكند 3. پس امر فرمود كه در اين باره اطاعت ساره كند، نظر به حقوق بسيار كه به ابراهيم عليه السلام دارد، پس هاجر و اسماعيل عليهما السلام را از نزد ساره بيرون برده گفت : الهى به كدام مكان ببرم اينها را ؟ فرمود : بسوى حرم من و جايى كه محلّى ايمن گردانيدهام، كه هر كه داخل آن شود ايمن باشد، و اوّل بقعهاى از زمين كه خلق كردهام، و آن مكّه است.
پس جبرئيل، براق را براى ايشان فرود آورد و هر سه را به براق سوار كرده و ابراهيم عليه السلام يك مشك آب و قدرى آرد براى آذوقۀ آنها با خود برداشته روانه شد، پس به هر محلّ نكويى كه مىرسيد كه در آنجا درختان و نخلستان و زراعت بود مىپرسيد كه :
يا جبرئيل، اينجا [ محل موعود] است ؟ مىگفت : نه ديگر برو. تا آنكه به مكّه رسيد پس ايشان را در موضع خانۀ كعبه گذاشت و ابراهيم عليه السلام عهد كرده بود با ساره كه فرود نيايد تا بسوى او برگردد، چون در آن مكان فرود آمدند آنجا درختى بود، هاجر عبايى به روى آن درخت پهن كرده با فرزند خود در سايۀ آن قرار گرفت، چون ابراهيم عليه السلام آنها را گذاشته خواست برود، هاجر گفت : يا ابراهيم، به كه مىگذارى ما را، در موضعى كه