79
هٰذٰا رَبِّي هٰذٰا أَكْبَرُ فَلَمّٰا أَفَلَتْ قٰالَ يٰا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمّٰا تُشْرِكُونَ.
اكنون كه فهميدم در ماوراى اين مخلوقات متغير و محدود و اسير چنگال قوانين طبيعت، خدايى است قادر و حاكم بر نظام كاينات، «من روى خود را به سوى كسى مىكنم كه آسمانها و زمين را آفريد و در اين عقيدۀ خود كمترين شرك راه نمىدهم، من موحد خالصم و از مشركان نيستم»؛ إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ .
در تفسير اين آيه و آيات بعد و اينكه چگونه ابراهيم عليه السلام موحد و يكتاپرست به ستارۀ آسمان اشاره كرده و مىگويد: «اين خداى من است» مفسران گفتگو بسيار كردهاند و از ميان همۀ تفاسير دو تفسير قابل ملاحظهتر است كه هر كدام از آن را بعضى از مفسران بزرگ اختيار كرده و در منابع حديث نيز شواهدى بر آن وجود دارد:
نخست اينكه ابراهيم عليه السلام شخصا مىخواست دربارۀ خداشناسى بينديشد و معبودى را كه با فطرت پاك خويش در اعماق جانش مىيافت پيدا كند، او خداوند را با نور فطرت و دليل اجمالى عقل شناخته بود و تمام تعبيراتش نشان مىدهد كه در وجود او هيچگونه ترديدى نداشت، اما در جستجوى مصداق حقيقى او بود، بلكه مصداق حقيقى او را نيز مىدانست، اما مىخواست از طريق استدلالات روشنتر عقلى به مرحلۀ حق اليقين برسد و اين جريان قبل از دوران نبوت و احتمالا در آغاز بلوغ يا قبل از بلوغ بود.
در پارهاى از روايات و تواريخ مىخوانيم، اين نخستين بار بود كه ابراهيم عليه السلام چشمش به ستارگان آسمان افتاد و صفحه نيلگون آسمان شب با چراغهاى فروزنده و پر فروغش را مىديد؛ زيرا مادرش او را از همان دوران طفوليت به خاطر ترس از دستگاه نمرود جبار، در درون غارى پرورش مىداد.
اما اين بسيار بعيد به نظر مىرسيد كه انسانى سالها درون غارى زندگى كند و حتى در يك شب تاريك نيز يك گام از آن بيرون نگذارد، شايد تقويت اين احتمال در نظر بعضى به خاطر جملۀ «رَأىٰ كَوْكَباً» باشد كه مفهومش اين است كه تا آن زمان ستارهاى را نديده بود.
ولى اين تعبير به هيچ وجه چنين مفهومى را در بر ندارد، بلكه منظور اين است، اگر چه تا آن زمان ستاره و ماه و خورشيد را بسيار ديده بود، ولى به عنوان يك محقق