193داشته باشد و اين دو بزرگتر از كتابى است كه نويسنده آن را انكار مىكند. حال ما از نويسنده و ديگر سنّيان اين پرسش را مطرح مىكنيم كه اين دو كتاب پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله چه سرنوشتى يافته؟ آيا ممكن نيست هر دو در ميان اهلبيت پيامبر همچنان به ارث برده شود و در آن دو نيز نام شيعيان ائمّه و دشمنان ايشان آمده باشد؟
نويسنده سخن از صحيفۀ عبيطه به ميان مىآورَد و حديثى از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مىكند كه در آن فرموده است: به خداى سوگند نزد من صحيفههاى بسيارى است كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت او اختصاص دارند و در ميان آن صحيفهاى است كه بدان عبيطه گويند و بر عرب گرانتر از آن نرسيده است و در آن آمده است كه شصت قبيلۀ عرب دروغين هستند و از دين خدا بهرهاى ندارند (بحارالانوار، جلد 26، صفحۀ 37).
نويسنده اين روايت را چنين رد مىكند كه اگر اين شمار از قبايل بهرهاى از دين خدا نداشته باشند مفهوم آن اين است كه در دين خدا يك نفر هم يافت نمىشود كه از آن بهره داشته باشد.
پاسخ او اين است كه اين روايت سندى بسيار ضعيف دارد، زيرا در زنجيرۀ راويان اين حديث نام ابو اراكه و على بن ميسره و ابو حسن عبدى و محمّد بن على بن اسباط و ابو عمران ارمنى يا همان موسى بن زنجويه و يعقوب بن اسحاق يا همان ضبى و محمّد بن حسان يا همان رازى ديده مىشود كه همگى يا مجهولاند يا مهمل يا ضعيف.
با چشمپوشى از سند روايت ناگزير بايد قبيله را در اينجا به