40بعد از تحقيق معلوم شد كه اين زنى كه در جلوى همه است، عاشق شده و مجنون شده است؛ او را مىبرند به اين نحو در بتخانه نزد بت خودشان كه عاقل شود. خيلى ترتيب مضحكى بود.
و ايضاً در اين چند روز توقف ما در بمبئى، همه روزه جشن و سرور يكى از اهل مذاهب بود.
در آغاز صفحه 49 نسخه در اختيار، مسافر ما به برخى جهات فرهنگى و عقايد دينى مردم بمبئى، پرداخته است:
و در اين شهر فقط دو مدرسه مىباشد آن هم متعلق به ايرانيان است كه به لسان اهل هند، مغول مىگويند به عجمها و شايد مدارس هم داشته باشند، ولى بنده نديدم و نفهميدم. اگر باشد [هم] مدرسهاى نيست كه ترتيب تمدن را تعليم نمايند. و در اين شهر شانزده هزار ايرانى هست، ولى سنى از شيعه بيشتر است و شيعههاى اين شهر دو مسجد دارند و دو حمام، ولى سنىها بيشتر دارند و بت خانههاى زيادى در اغلب كنار خيابانها مىباشد كه مسجمههايى از انسان و گاو ساختهاند و صبح كه مىشود، بتپرستها عبادت مىنمايند و خادم يك نشانه قرمزى كه گويا جوهر است، به پيشانى اين جماعت مىزند كه معلوم است؛ بعد جزئى وجهى به آن خادم بتخانه مىدهند.
آنچه مىتواند اطمينان خواننده را از گزارشهاى مؤلف جلب كند، بيان منصفانه و بىغرض محاسن و معايب فرهنگى، تمدنى و وضعيت عمومى شهر و ساكنين آن است كه با نگاه تيزبين نويسنده و دقت او در بيان جزئيات، نيز با مقايسه مطالب آن با ساير سفرنامههاى هم موضوع و همزمان كه به برخى از آنها در همين جستار اشاره رفت، چنين برمىآيد كه حاجى ما از اين جنبه نيز برخوردار بوده است.