28دومين معناى اصطلاحى اين واژه در علم اصول، كه بيشتر نزد اصوليان متأخر شيعه رواج دارد، به مبحث «حكومت و ورود» مربوط است. مراد از دليل حاكم در اين اصطلاح، دليلى است كه طبق برخى از مبانى، ناظر بر دليلى ديگر باشد و با تفسير آن دليل، قلمرو موضوع آن را گسترش دهد يا محدودتر كند. 1
گفتار چهارم: مفهوم لغوى و اصطلاحى حج
واژه «حج»، كه گاهى به كسر «حاء» و اسم مصدر، و گاهى به فتح «حاء» و مصدر استعمال شده، 2 در برخى كتب، به «قصد» و «توجه داشتن به چيزى» معنا شده است؛ 3 به گونهاى كه شخص، حاضر به ترك و دورى از آن نباشد و نقطه مقابل آن «نَبْذْ» به معناى «بىاعتنايى» و «كنار گذاشتن چيزى» است؛ 4 چنانكه گفته شده: «أَصْلُ النَّبْذِ طَرْحُ مَا لا يُعْتَدُّ به» ؛ 5 «نبذ در اصل، به معناى دور افكندن چيزى است كه به آن اعتنا نمىشود».
در اين راستا مىتوان به كلام امام صادق(ع)، در يكى از فرازهاى حديث عقل و جهل اشاره كرد كه فرمودند: «وَ الْحَجُّ وَ ضِدَّهُ نَبْذَ الْمِيثَاق» ؛ 6 «حج [از جنود عقل]، و ضدش را نقض عهد، [از جنود جهل] قرارداد». البته برخى ديگر «حج» را به «قصد زياد نمودن»، 7 و بعضى به «قصدى كه تداوم و تكرار داشته باشد» معنا كردهاند. 8