60روزى برادرزادهام به ديدار من آمد و چشمش كه به او افتاد، به صورتش خيره شد».
گفتم: «آقاى من! آيا به او تمايل پيدا كرديد؟ من او را نزد شما مىفرستم».
فرمود: «نه. اما از او، تعجب كردم».
گفتم: «چه چيز باعث شگفتى شما شد»؟
فرمود: «بهزودى از او فرزندى متولد مىشود كه نزد خداوند ارجمند است و او، همان كسى است كه زمين را از عدل و داد پر مىكند؛ همانگونه كه از ظلم و ستم، پر شده است.
گفتم: «آيا او را نزد شما بفرستم»؟ فرمود: «در اينباره از پدرم اجازه بگير».
حكيمه مىگويد: «لباسم را پوشيدم و به منزل حضرت هادى(ع) رفتم. سلام كردم و نشستم. پيش از آنكه چيزى بگويم، حضرت فرمود: اى حكيمه! نرجس را نزد پسرم ابومحمد بفرست».
عرض كردم: «اى آقاى من! براى همين كار، نزد شما آمده بودم كه در اينباره، از شما اجازه بگيرم».
فرمود: «اى مباركه! همانا خداوند متعال دوست دارد كه تو را در پاداش اين كار، شريك كند و در اين خير، سهمى براى تو قرار دهد».
من بلافاصله به منزلم رفتم و او را آراستم و به حضرت عسكرى(ع) بخشيدم و
آن حضرت، با او در منزل من، با