24
با رنگ خدا در عرفات
از ورود به مكه در روز بيستودوم ذىقعده تا امروز كه هشتم ذىحجه است، به مدت شانزده روز در سرزمين وحى، زيباترين و خوشترين لحظات با خدا بودن را تجربه كردهام و حالا دوباره براى خلاصى از شر شيطان، به مأمن احرام پناه مىبرم. در بعد از ظهر روز هشتم ذىالحجه، با لباس سفيد احرام، رنگ خدا مىشوم: (صِبْغَةَ اللّٰهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ صِبْغَةً)؛ «رنگ خدا و چه كسى رنگش نيكوتر از رنگ خداست». (بقره: 138)
بعد از اعمال عمره تمتع و خارج شدن از احرام اول، اين بار در احرام دوم، احساس مىكنم كمى نزديكتر شدهام. بىاختيار و تسليم محض در برابر اسلام عزيز و با انجام احكام حج، در نهايت شيفتگى رهسپار اوج بندگىام و در اين اوج بندگى است كه آرامآرام از محبوب رنگ مىگيرم؛ رنگ بىرنگى و بىريايى، رنگ پاكى و صفا. مىدانم به كجا مىروم؛ عرفات را پيش رو دارم.
روز هشتم ذىحجه، آفتاب كه غروب مىكند، با رنگ خدا پاى بر سرزمين عرفات مىگذارم؛ سرزمينى كه در آن آواى گوشنواز نفسهاى پاك امام حسين(ع) مرا به دنيايى از عرفان و بيدارى مىخواند؛ جايى كه بين بنده و معبود، فاصلهاى نيست و به بركت ياد حسين(ع)، مىتوان خويش را در آغوش پروردگار احساس كرد.
فكر كنم اينجا بايد چشم و زبان، دست در دست هم به يارى روح آشفتهام بشتابند؛ زبان با كليد اسم محبوب، عقده بگشايد و چشم،