251را از موضوعمان بازنداشته است». اسماعيل به آنان گفت: «اى ياران من! بدانيد درباره آنچه به شما مىگويم، خداوند مرا بازخواست مىكند؛ همچنانكه درباره مذهبى كه بدان معتقدم بازخواست مىشوم».
آن گاه به آزادى كنيزان و بردههايش و محبوس بودن حيواناتش قسم خورد كه فقط به ولايت اميرمؤمنان(ع) و ائمه بزرگوار(عليهم السلام) اعتقاد دارد. سپس تكتك ائمه(عليهم السلام) را نام برد و به آنان اظهار محبت كرد و از دشمنانشان ابراز بيزارى نمود و اجازه نداد تا هيچكس، آن حضرت(ع) را لعن و نفرين كند و اگر كسى چنين كارى مىكرد، بر او لعنت مىفرستاد... .
ياران ما اطراف او حلقه زدند. اسماعيل از آنان سؤال مىكرد و آنان نيز از او سؤال مىكردند. سپس اسماعيل به آنان گفت: ما روز جمعه پس از اداى نماز جمعه در مسجد جامع، با عمويم، داوود، برگشتيم. هنگامى كه به قبل از خانههاى ما و خانه خودش برسد؛ درحالىكه راه خالى بود، به ما گفت: قبل از آنكه خورشيد غروب كند، هر كجا بوديد، نزد من بياييد و نبايد هيچيك از شما، مشغول كارى باشد و همه شما بايد از كارهايتان دست كشيده باشيد؛ چراكه او جزيى از پرتو خاندان بنىهاشم است.
در پايان روز نزد او رفتيم؛ درحالىكه اسماعيل به انتظار ما نشسته بود. سپس گفت: «فلان كارگر و فلان كارگر را برايم صدا بزنيد». دو مرد كه وسايلشان همراهشان بود، نزد او آمدند. سپس به ما رو كرد و گفت: «همه شما جمع شويد. الآن سوار شويد و با خودتان شتر را ببريد - او خدمتكارى سياه داشت كه معروف به جمل (شتر) بود. اگر او را براى بستن دجله مىبردند، بهسبب قدرت زيادش، آن را حتماً مىبست - آنگاه به نزد آن قبرى كه مردم شيفتهاش شدهاند و مىگويند قبر امام على(ع) است، برويد تا آن را نبش كنيد و آخرين چيزى را كه در آن است، براى من بياوريد».
به آنجا رفتيم و گفتيم به آنچه اسماعيل به آن دستور داد، خوب گوش