43همچنين زبير درحالىكه شمشير از نيام كشيده بود، فرياد زد: «اى فرزندان عبدالمطّلب! شما زندهايد و اين گونه با على(ع)رفتار مىكنند». آنگاه به سوى عمر حمله كرد؛ امّا خالدبنوليد سنگى به پشت او زد و شمشير از دست وى افتاد. عمر آن را برداشت و به سنگى كوبيد و شكست.
وقتى به سقيفه رسيدند، عمر گفت: «با ابوبكر بيعت كن كه در غير اين صورت گردنت را مىزنيم». در اين هنگام، عبّاس جلو آمد و گفت: «اى ابوبكر! با فرزند برادرم مهربان باشيد. من تعهّد مىدهم كه او با تو بيعت كند». سپس دست على(ع)را گرفت و به دست ابوبكر ماليد. حضرت درحالىكه سخت خشمگين شده بود، سر به سوى آسمان بلند كرد و عرضه داشت:
خدايا تو مىدانى كه پيامبر امّى(ص)به من فرمود: «اگر بيست نفر از مردم به ياريت برخاستند، با اين گروه ستيز كن و اين همان سخن توست كه فرمودى إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ؛«اگر از شما بيست نفر صابر باشند، بر دويست نفر پيروز مىگردند» (انفال:65) خدايا شاهد باش كه حتّى بيست نفر از اين مردم مرا يارى نكردند. اين مطلب را سه بار فرمود و سپس سقيفه را ترك گفت. 1
ابنقتيبه در اين باره به گونهاى كاملتر سخن گفته و آورده است كه وقتى على(ع)را نزد ابوبكر بردند، فرمود:
من براى خلافت سزاوارترم و با شما بيعت نمىكنم، بلكه اين شما هستيد كه بايد با من بيعت كنيد. امر خلافت را از انصار گرفتيد و چنين استدلال آورديد كه ما خانوادۀ رسول خدا هستيم و آنگاه حقّ ما اهل بيت را غصب كرديد؟ آيا به انصار نگفتيد كه چون محمّد(ص)از ماست، پس براى خلافت شايستهتريم و آنها نيز به همين دليل آن را به شما واگذار كردند؟ من اكنون مانند شما استدلال مىكنم. ما