50گفتند: «ما توانايى آب كشيدن از چاه را نداريم و نمىتوانيم با اين مردان بر سر نوبت در بيفتيم. هرگاه براى آب دادن به اينجا مىآييم، منتظر مىمانيم تا مردان كارشان تمام شود و گوسفندانشان را از اينجا ببرند و پس از آن، ما از باقىمانده آب حوضچه، گوسفندان خود را آب مىدهيم. از ديگرسو چون پدرى سالخورده و ناتوان داريم، بايد [براى امرار معاش]، ما دختران، خود به چوپانى بپردازيم».
اين سخن براى موسى كه مردى غيور و بلندهمت بود، بسيار گران آمد و در دل، عمل آن مردان خودخواه و وظيفهنشناس را زشت شمرد. سپس جلو آمد و دلو سنگين آب را از چاه بيرون كشيد و به آن دو دختر گفت: «گوسفندانتان را نزديك بياوريد!» آنگاه گوسفندان را سيراب و به همراه دختران روانه خانه كرد و خود در پناه سايه ديوارى نشست و لب به راز و نياز با خداوند گشود و از درگاه او تقاضاى گشايش و رفع مشكلات كرد.
دعاى حضرت موسى(عليه السلام) به سرعت مستجاب شد. وقتى آن روز دختران زودتر از روزهاى ديگر به خانه برگشتند، پدر علت زود بازگشتن آنها را پرسيد. دختران گفتند: «بر سر چاه مردى صالح ديديم كه دلش به حال ما سوخت و برايمان آب كشيد». پدر به يكى از دخترانش گفت: «برو آن مرد را نزد من بياور».
يكى از آن دو دختر، با حالت شرم و حيا و متانت كه شايسته زنان عفيف و پاك است، نزد حضرت موسى(عليه السلام) بازگشت و گفت: «پدرم تو را مىخواند تا پاداش آب كشيدنت براى گوسفندان ما را بدهد». موسى