33عهدۀ آن برنمىآيند. اما بايد اين استدلالها را بررسى كرد و آزمود تا مبادا با اصول و قوانين وجدان درگير شده و از دايرۀ آن بيرون افتند. كسانى كه معمولاً بر استدلالهاى عقلى محض تكيه مىكنند و با آنها مأنوساند، حتى اگر اين دليلها، با وجدان و اصول عامهاى كه خداوند در وجود انسانها نهاده و با آنها بر او احتجاج مىكند، مخالف باشند، باز هم آنها را مىپذيرند و به كار مىگيرند و اين البته خطايى سنگين است و در چشم فطرت سليمى كه در استحقاقِ مدح و ثواب و سرزنش و عقاب، يك اصل به شمار مىآيد، براى آن عذر و بهانهاى نيست.
حقيقت آن است كه بايد بين عقل وجدانى و برهان عقلى سازگارى باشد. اما اگر برهان با وجدان برخورد كند و از مقتضاى آن خارج شود، چارهاى جز همسو كردن آنها با يكديگر نيست و اين كار، در بيشتر موارد، از يك منتقد ژرفانديش ساخته است. اما اگر توافق ممكن نگرديد، بايد از برهان دست كشيد و آن را به كنار زد؛ زيرا شبههاى است در مقابل امرى بديهى و روشن. اين عدم توافق به طور اجمال، نشان مىدهد كه چنين استدلالى معيوب بوده و مقدمات آن نيز ناتمام است؛ هرچند نتوان آن عيوب را بهطور تفصيل مشخص كرد.
روشن بودن حجت الهى بر دين حق
به هر صورت، ما اصرار و تأكيد مىكنيم كه حجت خداى متعال همان حجّتِ آشكار، يعنى «عقل وجدانى» است و خداوند دين خود را بر بندگان فرض قرار نداد، مگر هنگامى كه آن را با دليلهاى كافى به ايشان رسانيد؛ دليلهايى كه در نهايت به امورى بديهى و وجدانيات فطرى منتهى مىشود كه هركس در آنها بينديشد و به كارشان گيرد، به حقيقت خواهد رسيد. پس انسانى كه داراى ادراك كامل است و با وجود اين حجتها، همچنان حقيقت را درنيافته، اين نشان از كوتاهى، سهلانگارى و خودپسندى او دارد؛ به گونهاى كه عقل سليم آن را نمىپذيرد و ناپسند مىشمارد و