52برعكس، ناصبىها شادمان شدند و شروع به سرزنش كردند. چيزى نگذشت كه از محل همان نقطه سياه، يك روشنى پديد آمد. رفته رفته زياد شد و تمام صورت سيد نورانى گشت. زبان او باز شد و شروع به لبخند زدن كرد و اين شعر را در همان حال گفت:
كَذِبَ الزّاعِمونَ انَّ عليّاً
دروغ گفتند آنهايى كه خيال مىكنند على(ع)، دوستانش را در گرفتارىها نجات نمىدهد. سوگند به پروردگار، داخل بهشت شدم و خداوند گناهان مرا بخشود. اينك اى دوستان على، شاد باشيد و على را تا هنگام مرگ دوست بداريد. پس از او، يكايك فرزندانش را با صفاتى كه براى آنها معين شده است، بشناسيد و نسبت به آن بزرگواران نيز ولايت پيدا كنيد.
استجابت نفرين
مردى به نام «عيزار» براى معاويه جاسوسى مىكرد و اخبار حكومت اميرمؤمنان على(ع) را محرمانه به او گزارش مىداد. اصحاب على(ع) از كارش آگاه شدند و او را دستگير كردند و نزد على(ع) آوردند. حضرت فرمود: «چرا براى معاويه خبر مىبرى؟» عيزار منكر اين كار شد و گفت: