40 روزگاران است و بنياد هستى شما به بىوفايى استوار و نهال جانتان از آن «بىوفايى» سيراب و قلبتان بر آن سرشته و سينههاى شما بر بىوفايى آرام گرفته است. شما تلخترين ميوۀ درختى هستيد كه چون باغبان آن را در دهان گذارد، راه گلويش را مسدود و چون غاصب آن را در كام نهد، گوارا و خوشطعمش مىيابد. آگاه باشيد لعنت خدا بر ستمگران پيمان شكنى است كه پس از استوار كردن پيمان خود، آن را مىشكنند. شما بر عهد و پيمانتان خدا را كفيل گرفتيد، درحالىكه ستمپيشه هستيد.
بدانيد كه آن انسان پدرناشناس مرا بر سر دو راهى گذاشته است: بين شمشير كشيدن و تن به خوارى سپردن. اما اين خوارى و زبونى از ما بسيار دور است و خدا و رسول او خوارى را بر ما نمىپسندند و مؤمنان و دامنهاى پاكى كه ما را پروردهاند، به آن رضايت نمىدهند. بردگى همراه با اطاعت فرومايگان آن قدر ارزش ندارد كه از به خاك افتادن به همراهى رادمردان براى آن بتوان گذشت.
به خاك افتادن آزادمردان سرآمد، چه حسنى ندارد كه از آن بتوان گذشت؟ اطاعت سفلگان چه ارزشى دارد كه نتوان رهايش ساخت؟
بدانيد كه حجت را بر شما تمام كردم و راه عذر را بر شما بستم و سرانجام كار شما را بيم دادم، و اكنون كه ياران مرا