37سفر خود، درحالىكه بر چارپايى سوار بود و توشهاى همراه داشت، از كنار يك آبادى ويران شده گذشت. آن آبادى به شكل وحشتناكى در هم ريخته و ويران شده بود و اجساد و استخوانهاى پوسيده ساكنان آن نيز به چشم مىخورد. هنگامى كه وى اين منظره وحشتزا را ديد، گفت: «چگونه خداوند اين مردگان را زنده مىكند؟» البته اين سخن، از روى انكار و ترديد نبود، بلكه از تعجب بود؛ زيرا قراين موجود در آيه نشان مىدهد كه او يكى از پيامبران بود و در ذيل آيه هم مىخوانيم كه خداوند با او سخن گفت. مشهور اين است كه وى «عزير» بود. در حديثى از امام صادق(ع) نيز اين موضوع تأييد شده است.
در اين هنگام خداوند جان او را گرفت و يكصد سال بعد او را زنده كرد و از وى پرسيد چقدر در اين بيابان بودهاى؟ او كه خيال مىكرد اندك زمانى در آنجا بوده است، فورى پاسخ داد كه يك روز يا كمتر از آن. به او خطاب شد كه يكصد سال در اينجا بودهاى. اكنون به غذا و آشاميدنى خود نظرى كن و ببين چگونه در طول اين مدت، به فرمان خدا، هيچ تغييرى نكرده است. ولى براى اينكه بدانى يكصد سال از مرگ تو گذشته است، نگاهى به مركب سوارى خود كن كه برخلاف غذا و نوشيدنىات، متلاشى، و طبق قوانين طبيعى، اجزايش پراكنده شده است. سپس بنگر كه چگونه اجزاى پراكنده